قرار بود امشب مراسم بله برون برادرم با دوست دخترش باشه ولی یکی از فامیلاشون چند روز پیش فوت کرد و افتاد عقب. خواستم بگم پیگیری های من کاملا جواب داد.*
از جالب ترین کارهایی که در ماه گذشته انجام دادم همین رفتن به خواستگاری بود با بابا و مامان و برادرم، چهارتایی. ما تا حالا براش جایی نرفته بودیم خواستگاری و این تنها جایی بود که رفتیم و مادر دختر هم گفت که ما اولین خواستگاری هستیم که قبول کردند بیان خونه شون.
*اصولا پیگیری های من در مورد کاراش جواب داده. از گرفتن مدرک تحصیلی که وسطاش همش در حال ول کردن بود، تا گرفتن گواهینامه رانندگی دیرهنگام، و کارای کوچیکتر ... تا ازدواج که مهمترینه. فکر کنم برادرم یه طورایی به خاطر تفاوت اونا مونده بود که چیکار کنه تا من اومدم و گفتم که جی افتو به خانواده معرفی کن (که تو وبلاگ هم نوشتم). کلا چه معنی داره پسرا دختر مردمو چند سال معطل کنند؟ نه اون میتونست بره با کسی دیگه نه برادرم.
پ.ن۱: من در تمام موارد خواهر فضولی نبوده ام ولی حیف بود سرنوشت و زندگی برادری که با پدرمادر روابط خوبی نداره و مثل اونا نیست خراب بشه. هم اینکه نمیتونستم بذارم کسی که نیاز به کمک و راهنمایی و تشویق داره جلوی چشمام یکی مثل خودم از آب دربیاد.
پ.ن۲: یکم از خودم تعریف کنم. من انقدر قابل اعتمادم که حتی به مامان و خواهرم نگفتم من کلی عکس از دختره دیده ام یا بخوام تو موبایلم نشونشون بدم یا وقتی مامانم بهش میگه یه عکس بده به عمه و مادربزرگی نشون بدیم که خیلی پیرن و دلشون میخواد زودتر عروس رو ببینند و برادرم میگه ندارم، من نمیرم یه اسکرینشات از پیج اینستای برادرم بگیرم بفرستم برا مامانه((((: