توسط نرگس
| دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ | 16:45
اون دوست هشت سال بزرگترم، دیشب راضیم کرد که امروز برم کلاسش براش ضبط کنم. وای نه. باورم نمیشه باید یک ساعت و نیمو آپلود کنم تو تلگرام. بعدم میگه کسی دیگه جز تو نیست. آخرش با باباش اومدن ولی هرچی اصرار کرد منو برسونن، قبول نکردم. گفتم میخوام جای دیگه ای برم. بعد گوشه خیابون انقدر فکر کردم انقدر فکر کردم و با موبایلم ور رفتم که دیرم شد و شارژمم کم شد و همه ی حوصله هامم رفت و خسته شدم و بیست سلفیدم اومدم خونه. از شیش صبح بیدارم و از هر چیزی که بشه خورد هم بیزارم.
گفتم چشماش یه مدل سبزه و چشمای باباشم آبی؟ خودش که نمیتونه بهم بچه بده برادر هم نداره شاید به عنوان نامادری منو قبول کرد((: