توسط نرگس
| سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۹ | 23:10
انقدر اعصابم خورده! وقتی داشتیم میومدیم خونه این نوه عمه م با بچه ش گفتن با ما میان. بعد این بچه همسن بچه ی منه. مامانش نشوندش رو صندلی درو روش بست خودش رفت کیفشو بذاره. بعد م رفت رو صندلی نمیدونم چی بذاره، درو باز کرد، چون شیشه ها دودی هستن ندید که بچه رو صندلیه، بچه با سر افتاد رو اسفالت.. خیلی اعصابم خورد شد.. تا مامانش هم بغلش کرد شروع کرد استفراغ کردن.. من که با خودم گفتم این ضربه مغزی شد! یک عالمه وقت داشت گریه میکرد، همه ش صدای افتادنش رو کف خیابون تو گوشمه، انگار که بچه ی خودم افتاده باشه...