خیلی هم جالب نیست. اینکه شب تا سحر بیدار باشم. یه جورایی مجبورم بیدار باشم. چون اگه بخوابم دیگه نمیتونم دو سه ساعت بعدش بیدار بشم. انگیزه ای هم نیست. باید تو تنهایی سحری بخورم. هیچوقت فکر نمیکردم ماه رمضون که بیاد مجبور بشم سحرها تنها باشم. به خونه هایی فکر میکنم که بچه هاشون بزرگ شدن و پدر و مادر و بچه ها سحر بیدار میشن. به قبل از ازدواجم فکر میکنم که با چه سختی بیدار میشدیم ولی بعدش خوش اخلاق و خندون میشدیم و چرت و پرت میگفتیم و بعدش که میرفتیم بخوابیم چه سریع خوابمون میبرد. سحرهای با صفا. حالا من فکرامو کردمو دیدم یه جورایی هم خوبه. همیشه آدم بعد از ناله کردنش میفهمه اوضاع اونقدرا هم بد نیست. فقط یکم دلگیره. میام اینجا نت و نمیذارم شبام خلوت باشه. گاهی میچتم، گاهی وبلاگ میخونم، و خلاصه برای خودم زندگی درست میکنم. دلخوشی درست میکنم. ور میزنم و ورای دیگرانو هم میشنوم. خیلی حوصله ی حرفای درست حسابی ندارم فعلا. یه جوریه سرم. یه درد خفیف. شاید چون برنامه ی خواب و خوراک و زندگیم به هم ریخته. حس میکنم بعد از مدتها حوصله ی علی رو هم ندارم. جوابشو ندادم. تو اس ام اسش نوشته کجایی؟ جوابشو ندادم. مثلا باید مینوشتم توی سایه. یا مثلا میگفتم توی خستگی خودم. ازین مدلا! . حس میکنم خوب نفس نمیکشم. توی یه دنیای دیگم. خسته ام. نمیدونم چمه.
توسط نرگس
| جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۹۰ | 3:30
آرشیو وب
- دی ۱۴۰۴
- آذر ۱۴۰۴
- آبان ۱۴۰۴
- آبان ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۰
- مرداد ۱۴۰۰
- اسفند ۱۳۹۹
- بهمن ۱۳۹۹
- دی ۱۳۹۹
- آذر ۱۳۹۹
- آبان ۱۳۹۹
- مهر ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- خرداد ۱۳۹۹
- اردیبهشت ۱۳۹۹
- فروردین ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- مرداد ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- اردیبهشت ۱۳۹۸
- فروردین ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- بهمن ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- آرشيو