توسط نرگس
| چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲ | 0:49
بعد از مدتها و ماه ها با اولی، دوتایی رفتیم بیرون. دلم تنگ شده بود برای دویدنش در پیاده رو ، برای پاساژ رفتن و خرید کردن هایمان، برای دیدن حس خوب کودکانه اش از دیدن اسباب بازیها و مغازه ها، برای خیلی چیزها. وقتی برگشتیم خانه دلم خیلی خیلی برای دومی تنگ شده بود و نشستم شیرش دادم تا حسابی به هم بچسبیم. و حسابی خندان شد. م گفت وقتی ما نبودیم خوشحال نبوده و لبخند نزده.