وقتی که آدم تقریبا ساده ای هستی با یک زندگی معمولی و یک نیت خوب و پاک. و خواهرت جلوی خانوادت ضایعت میکنه و حرفایی میگه که اصلا نگفتی. و بقیه هم فقط نگاه میکنن به این مکالمه که یک طرفش لحن همراه با اغراق و تمسخره و طرف دیگه لحن همراه با تعجب و اینکه عه این چه حرفیه و نه اینطور نیست و .. رفع شبهه.
دلم خیلی آروم شکست و جلوی اشکهامو گرفتم. با بچه ها اومدیم خونه و م نبود. لباسامونو عوض کردیم و همونجا که شلوار دومی رو وقتی به دیوار تکیه داده بود کشیدم بالا، دیگه اشکهام سرازیر شد و خیلی آروم که بچه ها نفهمن رو به دیوار نشستم و اشک ریختم. اونا هم پشت سرم روی زمین درازکشیده بودن و میگفتن خوابمون میاد. بعد که حسابی گریه کردم رفتم توی دستشویی و اشکهامو شستم، دومی اومد و دستشو گرفت زیر شیر آب و وقتی لپ های صورتیشو دیدم و بهم خندید منم خندیدم.